سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

* پلان 8: نمای بیرونی؛ خیابان ولیعصر؛ نقش اول داستان
همچنان نگاهش رو به سنگفرش های خیابون دوخته بود و زمزمه می کرد:

گر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم اشک آتشین ریزد ...

 صداش تو ذهنش پیچیده بود : "ایکاش هیچوقت به درخواستش توجه نمی کردم و باهاش چت نمیکردم ..."
غم روی قلبش سنگینی می کرد، بغض توی گلوش گیر کرده بود، اما فرصت باریدن نداشت!
به خودش قول داده بود دیگه هیچ وقت به خاطر اون نباره ...
می خواست اون رو از قلبش بیرون کنه، با خودش فکر می کرد راهکار هایی که به بهمن برای جداییش از زهره داده رو باید پیش بگیره، شاید دلش ... 
طفلکی از شدت غصه شده بود یه جسم بی روح ... 

____________________________
پ.ن: حدس بزنید نقش اول داستان کیه؟ زهره؟ بهمن؟ سینا؟